نیمه دوم زندگی یک زن

ساخت وبلاگ
جمعه آرومیه. خونه مرتب شده. با اینکه هنوز نتونستم اون رابطه حسی رو با همسر ایجاد کنم اما روابط صمیمیه.  از لحظه ای که پست دیروز رو نوشتم آتیش درونم کمرنگ شد. خاصیت این خونه مجازی برای من اینه. میگن نوشتن آدمو آروم میکنه. اما من عمیقتر میبینم. وقتی من حسم رو مینویسم ذره ذره شو از رو دوشم بر میدارم و با شما تقسیم میکنم. چقدر خوبه شماها هستید . من شرمنده همتون هستم. منی که ادعا میکنم تنهام و هیچ کس رو ندارم حالا یه عده آدم رو خدا فرستاده که تنهاییای زمینیمو پر کنن و اون به عنوان انیس آسمونی احد باقی بمونه. میخام یکی یکیتونو اسم ببرم. میترسم کسی جا بمونه و دلگیری پیش بیاد.اما از همین راه دور دست تک تکتونو میبوسم و براتون آرزوی بهترینها رو میکنم. مرسی هستید.  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:16

دخترک امروز خونه دوستشه. همسر سر زمین بالا سر دهقانهاست. گفته ناهار آبگوشت بذار به کارگرا هم بدیم.  در پی جابجایی تی وی یکی رو آوردم تلویزیون رو تنظیم کنه. همزمان ماهواره رو هم وصل کرد. البته دور از چشم دخترک. چون ما کانالهای استانی رو از دیش میگیریم متوجه نمیشه تا زمانی که سوتی ای داده نشه. یه فیوریت درست کردم از چند تا کانال موسیقی فقط. امیدوارم لو نره. وگرنه مجبورم همه رو از بیخ و بن قطع کنم . دلم موسیقی میخاد این روزا. الانم تو خلوت خودم دارم موسیقی گوش میدم و سبزی خوردن پاک میکنم. مادرهمسر با صدای زار زنگ زده و سراغ همسر و دخترک رو میگیره.از تنهایی شکایت میکنه و اینکه میخاد بره تنهایی حموم اما اینقدر حالش بده که میترسه یوقت زمین بخوره.  تو دلم میگم الان نه. تو رو خدا حال خوبمو نگیر. دارم زندگی رو تو تک تک ساقه های شاهی و تربچه لمس میکنم. دارم بوی لیمو عمانی آبگوشت رو میکشم تو سلولهام و ذخیرشون میکنم برای روزای سختی.  حرفاش تموم میشه. دلم میسوزه. گفتم دخترک نیست امروز یکم خلوت میکنیم و با همسر رو زمین سفره پهن میکنیم و گوشت کوبیده رو با نون خشک میخوریم . شاید یکم حسمون بهم تازه بشه نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : مثل همیشه دیدنت را دوست دارم,دوباره مثل همیشه خجالتم دادی,دوباره مثل همیشه رساندیم آقا, نویسنده : animehdovomd بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:15

صبح سرد و دل انگیزتون بخیر. چند روز غیبت خوردم. اول هفته به فامیل شوهر ولیمه زیارت همسر رو دادم و روز اربعین هم همراه عروس رفتم تهران تا هم اون لباس عروسشو پرو کنه و هم من دخترک رو ببرم دکتر غدد. تو این دو ماه سه سانت رشد قد داشته و دکترش از وضعیت جسمیش راضی بود الحمدلله.  دیروز هم یه سری کار اداری داشتم که تا ۳:۳۰ بعدازظهر طول کشید. عصر هم یکم خرید و برگشتیم . تو خونه مادرشوهرم رسمه هر کی هر جایی میره میگه دکتر رفته بودم. طرف میره مشهد میگه دکتر بودم. میره کیش میگه دکتر بودم. دلیل این موضوع رو نمیفهمم. بارها شده خودمون تهران یا جایی کار داشتیم همسر یجوری نشون میده که باید بره دکتر و خداییشم واسه اینکه قسمش راست باشه یه دکتری میره. اگه از مادرهمسر بپرسی فلان دخترت کجاست میگه اینقده زانوش درد میکرده رفته فلان جا دکتر. بعدا کاشف به عمل میاد کوههای هیمالیا بوده. غش خنده اینجوریه که همه همدیگه رو میبینن دائما از مریضی مینالن و این کفر منو در میاره.  نمیدونم چرا؟ اما هیشکی به هیشکی نمیگه رفتیم مسافرت خیلی خوش گذشت. همه بهم میگن نه بابا. اونحا همش مریض شدیم یا رفته بودم دکتر و.... انگار به ه نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : ایمان غلامی,ایمان,ایمان نولاو, نویسنده : animehdovomd بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:15

از پارسال تصمیم داشتم برم کوه و دخترک رو با یه محیط جدید آشنا کنم. اما بخاطر نداشتن تجهیزات از جمله کفش نتونستم این فکر رو عملی کنم.  یک ماه پیش اتفاقی با مسوول یه گروه کوهنوردی حرفه ای رودر رو شدم و ازش راهنمایی خواستم. اونم برنامه ۵ آذر رو که فرداست برای دفعه اول پیشنهاد کرد. برای کفش هم گفت نمیخاید هزینه کنید. از کفشهای بچه ها بهتون میدیم اگه خوشتون اومد و خواستید ادامه بدید هزینه کنید.  دیروز دو جفت کفش بهمون داد و یه سری توضیحات داد برای پوشش گرم و کوله و .....از طرفی چون هوا خیلی سرده پیشنهاد داد دخترک رو نبرم.  همسر هم گفت که میاد اما میدونم مثل همیشه درست لحظه آخر نظرش عوض میشه. حالا موندم دخترک رو ببرم یا نه؟  از صبح ساک لباسای گرم رو ریختم بیرون و دارم لباس تابستونیا رو جمع و جور میکنم. ولبشوئیه کف هال. گلنارم هنوز نیومده.  اگه بتونم دخترک رو بپیچونم و خودم تنها برم خیلی حال میده. حال و حوصله استرس ندارم. یکمم تنهایی لازم دارم.  دفعه اولمه. برم راه و چاه رو یاد بگیرم بعد دنبال خودم بچه راه بندازم. فکر کنم اینجوری به صلاحه.  با این تصمیم فصل جدیدی داره تو زندگیم باز میشه . به نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : درختان ایستاده میمیرند,کتاب درختان ایستاده می میرند,درختان ايستاده مي ميرند, نویسنده : animehdovomd بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14

تازه از کوه برگشتم. هوای طوفانی کوه و کم تجربگی من باعث شد کم بیارم. هرچند بقیه گروه هم بخاطر کولاک ده دقیقه بعد از من برگشتن. لیدرها و حتی اعضای گروه خیلی مهربون بودن. تمام غصه ام ازین بود که یه گروه معطل من شده بودن. ولی همه انرژی مثبت میدادن و منو از ته صف آوردن نفر اول بعد لیدر جلو. نیمه راه تازه یکیشون بهم گفت که گامهاتو باید کوتاه برداری . ولی یکم دیر شده بود و هم نفسم سوخته بود و هم توانم کم شده بود.  فقط تو اون لحظه خدا رو شکر میکردم دخترک رو با خودم نبردم. وگرنه همون چند تا تپه رو هم نمیتونستم بالا برم.  روی هم رفته تجربه خیلی خوبی بود. وقتی به پایین کوه رسیدیم تازه چشمام باز شد و انگار تازه متوجه اطرافم شدم. وسطای کوه یه روستای خالی از سکنه بود با چشم اندازی زیبا . فقط صدای باد میومد و تکون خوردن شیروونیا. تو اون مه از لابلای ابرا نور خورشید بصورت یه خط زرد دیده میشد. صحنه قشنگی بود. فقط حیف یدونه عکسم نگرفتم. بعد که مینی بوسا پر شدن رفتیم تو یه مکان گرم که یه اطاق بود با کف فرش ولی بدون هیچ لوازمی. همونجا صبحونه خوردیم و بعد هم برگشتیم.الان با پاهای سرد و بی رمق اومدم تو تخت نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : اولین تجربه کوهنوردی, نویسنده : animehdovomd بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14

از روزی که همسر از کربلا برگشته هنوز نتونستم باهاش صمیمی شم. یعنی هنوز نتونستیم. شایدم برمیگرده به چند ماه قبل تر و خیلی متوجه نبودیم.  هرچی سعی میکردم جواب نمیداد و کشدار شدنش منجر به بی احترامی. واسه همین تمرین سکوت میکردم این روزها. چند شب پیش در پی یه درخاست که لطفا زندگی رو با من زندگی کن چنان خشمگین به روم برگشت که تا صبح تو دلم گریه کردم و اما بخودم نهیب زدم سکوت کن و خدا خودش میدونه که چه فشار روحی و حتی جسمی تو این سکوت کردنها بهم وارد شد.  همیشه جاده با همسر خیلی خوش میگذشته واسه همین پنج شنبه که قصد خرید لوازم کوه رو از شهر مجاور داشتم بهش پیشنهاد جاده دادم. گفتم خدا رو چه دیدی شاید یکم رابطه مون گرم شد. اما خیلی راحت گفت نه . منم برای انتقام از خودم بخاری ماشین رو روشن نکردم و تا خود شهر مجاور سگ لرزه زدم که اصلا چرا بهش پیشنهادشو دادی که جواب رد بگیری . موقع برگشت از خود شهر مجاور تا اینجا رو یخ روندم و برام مهم نبود چه اتفاقی بیفته. فقط سعی کردم با یاداوری خاطره های خوب دلمو از اون همه سردی نجات بدم و نذارم بمیره .  روز جمعه بعد برگشت از کوه یکم هیجانمو بهش انتقال دادم ام نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : این روزها,این روزها که میگذرد جور دیگرم,این روزها هم میگذرد, نویسنده : animehdovomd بازدید : 156 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14

...... با توجه به روحیات مردونه ای که در من هست یه مرد رو راحت درک میکنم. شاید یکی از دلایل اینکه دوست ندارم به همسرم آویزون باشم این باشه که میفهمم مردا از کسی که عین کنه بهشون بچسبه فرار میکنن و دیگه اینکه مردا رو گاهی باید به حال خودشون بذاری. این حالتهای مردونه در من موج میزنه . پس سعی میکنم اینجوری نباشم. تو این چند وقت سعی کردم همسرم رو تو حال خودش بذارم بلکه تو لاک تنهاییش به تعادل برسه و زودتر خودشو بازسازی کنه. اما دیدم نه تنها نتونست بلکه هر روز داره غرق تر میشه. این بود که دیروز.... از صبح زود بیدار شده بودم و همسر رو راهی کسب و کار کردم. کتونیامو پوشیده بودمو داشتم رو تردمیل راه میرفتم که اومد. گفت که از ورزش کردنم خوشحاله. گفتم بیا با هم ورزش کنیم مثل گذشته. نشست کنار شومینه . دستشو برد لای موهاشو گفت من دیگه شکسته و داغون شدم. اما تو مثل یه جوون سی ساله میمونی. دلم برات میسوزه. تو زندگی من اسیر شدی. اما هروقت دوست داشتی بگو تا رهات کنم.  چشمام گرد شد. تردمیل رو خاموش کردم . بغض گلومو گرفته بود. اما بیشتر خشم بهم غالب بود. گوشه کاپشنشو کشیدم و هولش دادم رو صندلی ناهارخوری. نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14

همسر بعد چند وقت بی اشتهایی دیشب درخاست غذا کرد. اونم چی؟ نخود پخته. سریع ریختم تو زودپز تا نظرش عوض نشده. صبحم که پا شدم بچه رو بفرستم مدرسه دیدم کنار تخت کلی پوست میوه ریخته. هر چند که کفرم درومد که مثل همیشه یه بشقاب زیرش نذاشته. اما خدارو شکر که اشتهاش باز شده. کسی که میتونه غذا بخوره یعنی داره ریکاوری میشه.  لبتاب رو از جلو دست برداشتم تا هی سایتای پزشکی رو پشت و رو نکنه.  امشب قراره دو تا دیگ حلیم بذاریم. از صبح داریم تدارکاتشو انجام میدیم.  جالب اینه همزمان سررسیدشو با خودش میکشه اینور اونور. الحمدلله چشماش برق میزنه. صدتا صلوات نذر مادر امام زمان کردم. امشب میفرستم. خدا همه مشکلاتو به آسونی حل کنه.الهی آمین نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : الحمد لله,الحمدلله على السلامه,الحمدلله على كل شي, نویسنده : animehdovomd بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14

تقریبا دو هفته تا عروسی برادرم مونده و من هیچ کار شخصی ای نکردم. نه لباس برای خودم تهیه کردم و نه دخترک. هفته پیش که تهران بودم برای دخترک دنبال لباس گشتم. متاسفانه سایزش یجوریه که نه تو لباس بچه فروشی میشه براش خرید کرد نه تو لباس بزرگا . امروز برم پارچه فروشی پارچه بخرم و بدم بدوزن. پریشب یک جلسه کاری خونه عروس گذاشتیم و کل کارها رو یادداشت کردیم و تقسیم کار کردیم. کارتها شنبه حاضره. امروز هم تکلیف آرایشگاه و غذا و تشریفات تالار رو مشخص میکنم. بیچاره داماد. همه مخارجش به گردن خودشه. تازه هنوز شهرستان هزینه ها پایینه اینهمه باید پول بده. ایشالا به خوشی و آبرو بگذره.  خدا برای همه جوونا بسازه.  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : روز قبل از عروسی,روزهای قبل از عروسی,روزهای قبل عروسی, نویسنده : animehdovomd بازدید : 133 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14